خب خب خب من برگشتم از یه سفر کوچیک که درسته با پرفکری هام نشد تماما ازش لذت ببرم امااااا خووووب بود! و یه تجربه ی فوق العاده متفاوت:) به این صورت که. با پسرعمه میخواستیم بریم جایی گفتم من بامترو میرم گفت نه بیا با موتور من میریم و. خب من واقعا از موتور بدم یماد یه حس ناامنی ناجوری داره انگار بری شهر بازی کمربندش بسته نشه اولا که دریافتم کلا نمیشه که شونه ش رو نگیرم و سوار بشم بعد هی میگفت دارم بخاطر تو آروم میرما و من داشتم از ترس سرعتش سکته میکردم منبع
درباره این سایت